دلم بهــــانه ای میخواهد برای ادامۀ زندگــــی... مثل ِ یک بوسۀ عاشــــقانه که یادم بیــــاورد هنــــــوز زنده ام ,من و تنهايي هام،فقط يك بهانه ،دلتنگي ...ادامه مطلب
در هياهوی زمان در دل ساکت شب بی رمق، خسته و سرد من به دنبال خودم می گردم! کی شدم گمشده در وادی غم؟ من که بودم... کيستم... چه کسی خواهم شد؟ قاصدی بی مقصد آه... ای رفته ز ياد مشتی از خاک زمين من گمشده ام چه کسی خواهد يافت؟ من سرگردان را... من پاييزی را... گم شدم در تنهايی وسعتی تو خالی باد برده است مرا يا که يک خواب عميق؟ من چه اندازه زياد پوچ و خالی شده ام! عشق از ياد دلم رفته چه زود هيس... ساکت... انگار... که صدايی خبر از آمدنم می دهد اين صدای قدم خسته توست؟ يا نوای قدم رسته من؟ آنچه از من شده دور به تنم می آيد من به من می رسم انگار دگر شايد اين بار شکوفا شوم هيس... ساکت... انگار ,من و تنهايي هام،شروعي ديگر،در هياهوي زمان ...ادامه مطلب